افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی


در جنگ دیر صلحی در صلح زود جنگی

عقل مرا سبک کرد درد مرا گران ساخت


چشم تمام خوابی رخسار نیمرنگی

ما را به یک نوازش بستان ز دست عالم


آخر گران نگردد دیوانه ای به سنگی

از صلح و جنگ عالم آسوده ایم و فارغ


ما را که هست با خود هر لحظه صلح و جنگی

از خود برون دویدیم دیوانه وار صائب


هر طفل را که دیدیم در دست داشت سنگی